کد مطلب:154013 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:136

شهادت علی اکبر
هنگامی كه حضرت علی اكبر مشاهده كرد كه انصار و یاران همگی به شهادت رسیدند و جز افراد بنی هاشم كسی باقی نمانده و حسین تنها است سوار بر ذوالجناح بخدمت امام آمد و اجازه میدان خواست، حسین به قد و قامت علی نگریست كه زیباترین و خوش خلقترین انسانها است اشك از دیدگانش سرازیر شد اما بی مهابا اجازه داد. و رفع شیبته نحو السماء. فقال «محاسن شریفش را به طرف آسمان گرفت و آن گاه فرمود»: اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنا اذا اشتقنا الی نبیك نظرنا الیه...«خدایا بر این قوم گواه باش كه بجنگ ایشان می رود جوانی كه از نظر شكل و شمایل و خلق و خوی و بیان و گفتار شبیه ترین انسان ها به پیامبر تو است كه ما هر گاه مشتاق دیدار پیامبرت می شدیم او را نگاه می كردیم».

خدایا بركت خود را از آنان بازدار ودر میان آنان تفرقه بینداز و هرگز حكومت را از آنان خشنود مساز كه اینان ما را دعوت كردند تا یاریمان كنند لیكن بر ما تاختند تا ما را


بكشند.

ثم صاح: یابن سعد مالك قطع الله رحمك كما قطعت رحمی و لم تحفظنی فی رسول الله (ص).

«سپس فریاد زد: پسر سعد ترا چه می شود كه خدا ریشه ات را قطع كند چنانكه ریشه مرا قطع كردی و قرابت مرا به رسول خدا رعایت نكردی».

نكته: آیا حسین از جلو خیمه گاه با عمرسعد این چنین سخن می گوید؟ نه ظریفی می گفت: علی اكبر سواره به طرف میدان روان شد، حسین هم بی اختیار پیاده از عقب سر علی به راه افتاد تا به سپاه عمرسعد نزدیك شد آنگاه این جملات را بیان فرمود.

علی اكبر به دشمن حمله كرد و رجز خواند (رجز علی اكبر ضمن زیارت ناحیه گذشت) و جنگ سختی نمود كه ناله دشمن از كثرت كشتار بلند شد، نوشته اند یك صد و بیست نفر را به خاك هلاك افكند و خود جراحات زیاد برداشت و تشنگی بر او فشار آورد لذا نزد پدر بازگشت عرض كرد:

یا ابة العطش قد قتلنی و ثقل الحدید قد اجهدنی فهل الی شربة ماء من سبیل اتقوی بها علی الاعداء.

«پدر تشنگی مرا كشت و سنگینی اسلحه مرا به زحمت افكند آیا می شود كه شربت آبی به من برسانی تا با آن در جنگ با دشمن نیرو بگیرم؟»

فبكی الحسین وقال وا غوثاه انی لی الماء یا بنی یعز علی محمد و علی علی بن ابی طالب و علی ابیك ان تدعوهم فلا یجیبوك و تستغیث بهم فلا یغیثوك، قاتل یا بنی قلیلا و اصبر فما اسرع الملتقی بجدك محمد (ص) فیسقیك بكاسه الأوفی شربة لا تظمأ بعدها ابدا.

«حسین از ناراحتی فرزندش گریان شد و فرمود: بر جدت محمد مصطفی و علی بن ابی طالب و من دشوار است كه نتوانیم خواسته ات را برآوریم پسرم صبر پیشه كن و اندكی بجنگ كه نزدیك است جدت را ملاقاتی كنی و با كاسه لبریز آنچنان سیرابت كند كه هرگز تشنه نشوی».

یا بنی هات لسانك «فرزندم زبانت را بیرون آر». و زبان علی را در دهان گرفت و مكید، علی اكبر احساس كرد كه كام حسین از زبان او خشك تر است سپس انگشتر خود


را به علی داد و فرمود: انگشتر را در دهان خود نگهدار.

نكته: مگر حضرت علی اكبر نمی دانست كه در خیمه گاه آب وجود ندارد چرا از پدر تمنای آب كرد گویا خواسته با پدر تجدید دیدار كند آب را بهانه كرده، و حسین هم با گرفتن زبان فرزند در كام خود خواست تا لبان علی اكبر را ببوسد.

علی اكبر به میدان بازگشت و به دشمن حمله كرد و همانند پدر و جدش علی مرتضی می جنگید حمید بن مسلم گوید: ایستاده بودم و نبرد علی اكبر را تماشا می كردم كه بر یمین و یسار لشكر كوفه حمله می نمود و بهر سو رو می كرد جمعیت انبوهی از جلو او می گریختند؟ مرة بن منقذ در كنار من بود گفت: گناه همه عرب بر من باشد كه اگر این جوان از نزدیكم عبور كند پدرش را عزادار نسازم، گفتم مره چنین مگو كه این جمعیت او را كفایت می كنند، قسم یاد كرد كه چنین خواهم كرد، علی اكبر در حالی كه جمعیتی را تعقیب می كرد به ما نزدیك شد، مرة بن منقذ با نیزه از پشت بر او حمله كرد كه علی اكبر روی قربوس زین افتاد و مره با شمشیر بر فرق علی زد و سرش را شكافت، علی دست به گردن ذوالجناح افكند، دشمن اطرافش را گرفتند. فقطعوه بسیوفهم اربا اربا. «با شمشیرها علی را قطعه قطعه نمودند».

در این هنگام علی اكبر صدا زد: یا ابتاه السلام علیك هذا جدی رسول الله قد سقانی بكاسه الاوفی و یقرئك السلام و یقول عجل القدوم الینا فان لك كاسا مذ خورة و شهق شهقة فارق الدنیا.

«پدرم سلام بر تو اینك جدم رسول خدا مرا سیراب گردانید و به شما سلام می فرستد و می فرماید: به سوی ما شتاب كن كه كاسه ای برای شما ذخیره نموده ام سپس ناله ای كرد و جان به جان آفرین تسلیم نمود» [1] .



یم فاطمی در سرمدی

گل احمدی مه هاشمی



ز سرادقات محمدی

طلعت ظهور و جلالتی



به شما قمر به نبی ثمر

به فاطمه در به علی گهر






به حسن جگر به حسین پسر

به چه قامتی و قیامتی



به ملك مطاع به خدا مطیع

به مرض شفا به جزا شفیع



چه مقام بندگیش منیع

به چه بندگی و اطاعتی



ز قفا دو زن شده نوحه گر

یكی عمه گفت و یكی پسر



كه نما بجانب ما نظر

به اشارتی و نظارتی




[1] ابصار العين ص 22 - نفس المهموم ص 309 - حياة الحسين ص 244 - كامل 394:3 - مقاتل ص 115.